کلمات و قدرت شگفت آور
- یکشنبه, دی ۱۳, ۱۳۹۴, ۸:۰۲
- خاطره, داستان, شخصیت ها, شخصیت های فرهنگی, مطالب آموزنده, مقالات
- 2,059 views
- ثبت نظر
قلمانداز
کلمات و نیروهایی که هدر میرود
کریمفیضی
کرفته شده از روزنامه اطلاعات شماره ۲۶۳۳۸
هر انسانی شرحی است بر متنی. انتخاب متن با خودتان است. متن شما میتواند «خدا» باشد یا «شیطان». همچنان که مِیتواند «نور» باشد یا «تاریکی».
کلمات سرشار از نیرویند. درست است که «نیرو» و «نیرومند» و «نیرومندی» خود کلمهای ازکلمات هستند ـ و هر چیزی چنین است و چه چیزی هست که «کلمه» نباشد؟ ـ اما نیرومندی برخی از کلمات را نمیتوان نادیده انگاشت. براین اساس، برخی از کلمات نیرومندتر از کلمات دیگرند. بهطورکلی، هیچ کلمهای بینصیب از «نیرو» نیست، اما در این میان کلماتی وجود دارند که نیرویشان از کلمات دیگر و حتی کلمات مشابه بیشتر است.
اگر چنین باشد ـ که هست ـ نمیتوان از نیروی کلمات غافل بود. نمیتوان از کلمات نیرومند چشمپوشی کرد. نمیتوان و نباید کلمات نیرومند را نادیده گرفت و هرگز نباید نیروی کلمات را بلااستفاده گذاشت. بهره نگرفتن از نیروی کلمات، در حقیقت تباه کردن آنهاست. وقتی کلمات نیرومند یا نیرومندتر را فرو میگذاریم، در واقع آنها را نابود میکنیم. وقتی نیرومندی کلمات را به هیچ میانگاریم، در واقع آنها را در برهوت عدم رها میکنیم. درست مثل کسی که چیزی ارزشمند را ارزانی خاک کند یا در تاریکی رها کند. چه کاری از این حقیرتر و شگفتآورتر از این سراغ دارید که انسان درّ و گوهری گران ارج و پر ارزش را بیهیچ اندیشه و تدبیری، روی خاک و خاکستر بیفکند و الماسی بیمانند را در شنزاری ناپیداکران رها کند؟ در بیبهرگی چنین افرادی از نعمت عقل، هیچ تردیدی نمیتوان داشت.
حکایت انسان و کلام چنین حکایتی است. حکایت گوهری است حیاتآفرین و انسانی که محتاج بندبند حیات است. و چنین است داستان انسان و نیروی کلمات. کسانی که توانستهاند سر از خاک جهل و بندهای سیاهی و تباهی بیرون بیاورند و از نردبان وجود تا بالاترین مراتب بالا روند و صعود کنند، پیش و بیش از هر چیز از نیروی کلمات بهره بردهاند، همین کلمات ساده و به حسب ظاهر بیجان، همین واژههای معمولی و بهحسب ظاهر صامت و خاموش. همین کلماتی که زبان ندارند، اما هیچ زبانی بدون آنها شکل نمیگیرد. همین کلمات فراوان و گسترده و بیپایانی که بدون آنها، هیچ سخنی ادا نمیشود، هیچ مفهومی بیان نمیشود، هیچ کلامی شکل نمیگیرد و هیچ مقصودی به مقصد نمیرسد. دقیقاً همین کلمات همیشه و همه روزه. همین کلمات عادی: من، تو، او، ما، شما، آنها، عشق، محبت، بزرگی، کرامت، تاریخ، هستی، حیات و هر آنچه انسان و انسانیت خوانده میشود و هر آنچه موجودیت و استعداد شمرده میشود و هر آنچه صیرورت و ابدیت نامیده میشود و هر آنچه وجد است و وجود و وجدان. آری همین کلمات. همین واژهها و همین فراهم آمده از حرفها و صوتها و مصوتها: چه شکوهی دارد، کشف اسرار الفبا، وقتی کودکی «آب» را میخواند.
بر من خرده نخواهید گرفت اگر بگویم نیروی کلمات «منشأ» نیروهاست، منشأ همه نیروهای حیات. بر من خرده نگیرید اگر بگویم واژهای به نام «سعادت» یا «خوشبختی» یا «نیکبختی» و هر آنچه در این ردیف و از این تبار است، حاوی نیرویی بوده است تا به آن حد بیپایان که خیل عظیمی از انسانها را در جستجوی خویش به سیر و حرکت در بیاورد.
به دیگر سخن: وجود واژهای به نام «سعادت» کافی بوده است تا کاروانی از انسانهای حقیقی از دیرباز به راه بیفتند برای جستجوی حقیقت و مصداق این واژه و چنین بوده است دیگر کلمات نیرومند. و چنین است حکایت انسان و واژه و چنین است ماجرای واژههای نیرومند و انسانها، در طول تاریخ.
انسانها سالکان طریقت کلمههایند. زندگیـ در مقام یک کلمه ـ دارای آن حد از نیرو بوده است که حرمت و حریمی بیمانند داشته باشد، تا آن حد که همه زندگان ـ از گذشته تا امروز ـ همگان و تمام کسانی که پا بر اقلیم خاک نهادهاند، مشمول آن باشند و محکوم آن. حیات ـ در مقام کلمهای دیگر ـ حکایت حال تمام موجودات است و از زمین تا آسمان، حکایت حکایت کلمه است و کلمات و نیروی نهفته در جان کلمات. به راستی از کلمات چه میدانیم؟ کلمات را چگونه میشناسیم و از جسم و روح و دلالت آنها تا چه حد مطلعیم؟ آیا نیروی کلمات را میشناسیم و از تفاوت کلمات و نیروهای آنها خبر داریم و آیا از نیروی کلمات استفاده میکنیم؟
نیروی کلمات چنانند که میتوانند سرنوشت انسانها را به گونهای دیگر رقم بزنند.نیروی کلمات چنانند که میتوانند حیات و هویت هر انسانی را ـ دست کم برای مدتی کوتاه یا بلند ـ دگرگون کنند.
نیروی کلمات چنانند که میتوانند لحظهها را دگرگون سازند، آنها را بشکنند، متراکم کنند، پخش و پراکنده کنند، آشفته کنند، آسمیه سازند و هزار گونه تقدیر دیگر که خوب و بد و مقبول و نامقبولش بر میگردد به ارادهای که ساحتی از نیرو را به آن بخشیده و از آن درخواست کرده است. آنچه میخوانید «کلماتی» است کوتاه و گزیده از این قلمزن که برای اثبات مدعای این مقال به قلم آمده است: نیرو و نیروهای مستقر در کلمات که کمتر در زندگی ما مجال حضور و بروز مییابد.
جملاتی چند
* همیشه کاری هست که از بقیه کارها مهمتر است.
* شما چیزی میخواهید ولی نمیدانید کسی هم هست که میتواند آن را در اختیار شما بگذارد.
* آنچه شما نیاز دارید، قطعاً در دست کسی هست که میخواهد آن را در اختیار شما بگذارد.
* در همان حال که شما چیزی میخواهید، آن چیز هم در طلب شماست.
* همیشه کسی هست که آنچه را که میخواهید به شما بدهد و در اختیارتان بگذارد، این قانون هستی است.
* اگر موانع را کنار بزنید، از چیزی محروم نخواهید بود.
* محرومیتهااز موانع است. مانعها را قلع و قمع کنید تا چشمه آنچه را که میخواهید، از دست شما جاری شود.
* آنچه برای شما نیاز است، در جایی هست. کافی است پیدا شوید تا پیدا شود.
* آنچه شما میخواهید، بدون شک پیش از شما آفریده شده است.
* مگر نه چنین است که ما و نیازهایمان با هم آفریده شدهایم؟
*محرومیت معنی ندارد. محرومیت تحمیل انسانها به همدیگر است.
* نیازهای شما از جنس شماست. بیگانگی میان انسان و نیازش، امری بیمعنی است.
* آنجا که میان انسان و نیازهایش فاصله بیفتد، خسارت شروع میشود و تا فاجعه ادامه پیدا میکند.
* نیاز هر انسانی از جنس خودش است. شما نیازتان هستید و نیازتان شما.
* هرکس یا هر چیزی که میان شما و نیازتان فاصله یا بیگانگی ایجاد کند، دشمن شماست و دشمنیاش بدترین نوع دشمنی است.
* هر چیزی میتواند شعر شما باشد و شما را شاعر کند.
* هر چیزی که شعر را در شما به جریان بیندازد، قابل تقدیس است.
* از سیب تا اندیشه، هر چیزی میتواند مقدس باشد.
* هر ذهنی میتواند به مرکز عالم مبدل شود، هر چند برای لحظه کوتاه.
* مرکزیت جهان پیوسته از ذهنی به ذهن دیگر در حال حرکت است و برخی از ذهنها جزو پایتختهای جهان محسوب میشوند.
* از ثریا تا ستاره و از ناهید تا کهکشان، هر چیز ابزاری است در دست انسان برای تغییر و برای حرکت.
* اگر قصدتان تغییر خودتان باشد نه تغییر دیگران، حتماً تغییر میدهید.
* کلمات ابزارهای شما هستند برای زندگی، برای رشد، برای موفقیت و برای هر چیزی.
* کلمات هر کدام نیرویی مخصوص دارند. استفاده از کلمات نیرومند، موجب نیرومندی میشود.
* نیروی کلمات حقیقی است.هر کس که از نیروی کلمات استفاده کند، درهای بزرگ و ناگشوده تفکر به رویش باز میشود.
* جهان برای انسانها دو حالت دارد:انسانهایی را به فکر وا میدارد و انسانیهایی را از فکر باز میدارد.
* جهان برای عدهای تمثیل «تناقض» است که نتیجهاش سردرگمی و آشفتگی و ابهام است و همین جهان برای عدهای دیگر تمثیل «قانون» است که نتیجهاش حرکت، رشد، تعالی و موفقیت است.
* جهان همچون چراغی است خاموش. میتوانید با سفت و شل کردنش روشنش کنید یا همچنان خاموش نگاهش دارید.
* فلسفهها تا زمانی که به تأیید شما نرسیدهاند، فاقد معنی و کارکرد هستند. پس فلسفه فلسفهها شما هستید و امضایتان.
* شما فلسفه خودتان را دارید، پس مرعوب هیچ فلسفهای نشوید.
* کسی که فلسفه خودش را داشته باشد، مرعوب کسی یا چیزی نمیشود.
* زمین، زمان، مکان، لحظه و هزار چیز کوچک و بزرگ مثل این، چیزهایی کمی نیستند برای حرکت در مسیری دیگر.
* لحظهها و ذرهها و قطرهها و رنگها مگر چیزهای کمی هستند برای یک جور دیگر بودنها.
* هر کس که چیزی به شما نمیدهد، حتماً چیزی از شما میگیرد.
* دور کسانی که میگیرند و نمیدهند خط بکشید قبل از این که دچار بحران بشوید.
* هر انسانی شرحی است بر متنی. انتخاب متن با خودتان است.
* متن شما میتواند خدا باشد یا شیطان. همچنان که میتواند نور باشد یا تاریکی.
* تا پیش از انتخاب متن، شرحی خواهید معلق و مبهم و بیمعنی. پس شما انتخابتان هستید.
* تا انتخاب نکردهاید، نمیتوانید پیروز باشید.
* شکست و پیروزی با انتخاب معنی
پیدا میکند.
* اگر آهن سرد زمان را با گرمای وجودتان خم نکنید، با سرما و سفتیاش شما را دچار انحنای بیشمار خواهد کرد.
کریم فیضی